حرف خون

هدیه ایی از جنس درد و آگاهی

حرف خون

هدیه ایی از جنس درد و آگاهی

حرف خون

آنچه مرا به حرکت وادار می کند علم به چیزی نیست،اضطرار به آن است،احتیاج به آن است.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
نویسندگان

۱ مطلب با موضوع «تفکر سیال» ثبت شده است

این متن شرح حال ماست، شاید مال بعضی از شما هم باشه اگر این مشکلات را دارید یا راهی به ذهنتون میرسه بگید.این موضوع بسیار طولانی خواهد بود.

میخواستم بگم

از بچگی دنبال چیزایی بودیم که به نظر غیر ممکن میومد،همش نگاه میکردیم به کسایی که توی این موقعیت ها بودن ، چشممون دنبال آدمایی بود که یه چیز خاص داشتن ، تو هر زمینه ایی ، حتی سعی میکردم شبیه اونا بشیم صراحتا میگم عواقب خیلی بدی داره.

 بعد رسیدیم به جایی که فکر کردیم ما هم الان دیگه یه چیز خاص داریم ، یه مدل خاص فکر کردن با رشد درختی یا بعضی وقتا که به سرمان می زد میگفتم سرطانی.

از اونجایی که کتابای زیادی خونده بودیم ...

نمیگم زیاد یا خیلی هدفمند اما خوب کم نه...

آدما رو نسبتا خوب تحلیل میکردیم...

با اساتیدی رابطه داشتیم ...(اخلاق، فلسفه، عرفان، روانشناس، ...)

خوب بحث میکردیم....

تعبیر من از خودم دهن پر کن بحث کردن بود...

خیلی ها بهمون مراجعه میکردند...

کار خیلیا حل میشد... (←)

حرفهایی میزدیم که نه خونده بودیم نه شنیده بودیم ولی درست بود و یا حتی درست از آب در میومد!!!

فکر میکردیم که به جایی رسیدیم.

اما هر چی جلوتر می رفتیم انگار که از هدف اصلی دور میشدیم ، اصلا دیگه احساس میکردیم هدفی نمونده  ، اینجا بود که دچار تردید شدم .

که راهمون اشتباه بوده یا مکتبی که انتخاب کردیم

بعد فکر فکر فکر

فکری که ته نداره، شاید حتی بدتر از تقسیم سلولی، هیچوقت به قطعیت نمیرسی همینجور تا بینهایت رشد میکنه!!!


با خیلی ها صحبت کردیم، خیلیا در سطح توانشون چیزایی گفتن که به کار نیومد یا شاید ما درست به کار نبستیم، بعضیا چرت و پرت گفتن اما بعضیا به یه خنده ملیح اکتفا کردند (1-برو دنبال بازیت 2-حالا حالا مونده).

(←) گفتم کار خیلیا حل میشد، یا با واسطه یا بازم با واسطه

با واسطه که خودمون بودیم که همیشه سرش درگیر بودم

این حرف از کجا اومد، نکنه از قسم اون حدیث باشه که شیطون هم گاهی ادم رو برای نماز شب بیدار میکنه و نیت چی بود و از این حرفا.

اما با واسطه دوم بعضیایی بودن که میشناختیم کار بقیه حل میشد مال ما نه.

بی حوصلگی شروع شد.

هر کاری که میخواستیم شروع کنیم حساب می کردیم به جایی میرسه یا نه (توکل تعطیل)

یا کلا شروع نمیشد یا به ندرت تموم میشد.

تقریبا از هیچ چیزی لذت نمی بردیم

کلا سینوسی شدیم گاهی بالای نمودار و معمولا زیر نمودار

حتی گهگاه با خدام دعوامون میشد

چرا فلان حرفو شنیدم، چرا فلان چیزو خوندم و هزار تا چرای دیگه.

الان دنبال راهکار هستیم فقط این رو میدونیم که توی این جامعه خودمون باید دست به کار بشیم .

 

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۸
علی قربانی